اللهاکبر
نفر اول از چپ شهید علی اکرم رضانیا(فرمانده گردان ویژه سیدالشهدا)
ماجرای سردار شهیدعلی اکرم رضانیا از آن دست روایتهاییاست که به دل خودم خیلی مینشیند. ایشان از بچههای اطلاعات عملیات بود و قبل از عملیات کربلای 10پیش هادی بصیر جانشین گردان بود. در عملیات کربلای10ساعت 9:30شب با حاج حسین بصیر وداع کردیم دو تا گروهان از یک گردان 300 نفره جدا شدیم.
هادی بصیر به شهید علی اکرم مأموریت داد به همراه 140 نفر جلو بروند. تخریب چی مشغول معبر بود که ناگهان زمین و زمان تکهتکه شد. در این فاصله هیچ کسی جرئت نداشت از جایش بلند شود. اما شهید علی اکرم رضانیا با شهید خسروی، آیه «وجعلنا» را خواندند و به سمت دشمن یورش بردند. با دیدن حرکت آنها به خودم نهیب زدم و به سمت راستم دویدم. ترس وجودم را گرفته بود. بنابراین پشت شهید رضانیا پنهان شدم! کمی بعد به قلهای رسیدیم که باید تصرف میکردیم. با خود شهید هشت نفر میشدیم که به قله رسیدیم. بقیه شهید شده بودند. بنابراین سردار شهید علی اکرم رضانیا به من گفت: به بچهها بگو اللهاکبر بگویند و کمتر تیراندازی کنند. هم کمی مهمات را جبران کنیم و هم دشمن با تکبیر ما فکر کند که تعدادمان زیاد است. تا11و30دقیقه شب درگیری ادامه داشت. در این حین شهید رضانیا داد زد علی بیا پیشم. اما تیری درست به زیر کمرش خورد که خون از بدنش فواره زد. بلافاصله با پارچه کمرش را بستم که به خاطر عمق زخم پارچه داخل زخم رفت. یکی از دوستان او را کول کرد، اما به خاطرسرمای هوا خونریزی رضانیا بیشتر شد.
ساعت1.30 شب سمت چپمان یک تیربارچی داشتیم که هر چند وقت یکبار به دشمن میفهماند ما علاوه برکلاش تیربارچی هم داریم. یک صدای اللهاکبر از او بلند میشد که دیگر قطع شد. پیش خودم گفتم نکند شهید شده باشد. رفتم دیدم در گلویش خونگیر کرده و فقط صدای خرخر میآید. با نورمنور نگاه کردم تیرمستقیم رفته بود داخل دهانش از پشت سرش درآمده بود که باعث خفگیاش شده بود. به هرحال ما آن قله را با ذکر اللهاکبر و تنها با هشت نفر حفظ کردیم. روز هم که شد دیدیم تنها دو نفر زنده ماندهاند. ما آن قله را با اللهاکبر نگه داشته بودیم.